ای مَلِك و مالك مخزن اسرارها
ای كه همه آگه از گفته و گفتارها
در گذر از مِهر خود كرده ی این پیر را
بار گنه كوله بار ، بسته به
خروارها
قفل زبانم گشا ، فن بیانی بده
عاجز وصف تو است گفته وگفتار ها
درب دلم باز
كن ، كار دل آغاز كن
كار گشایی تو در اوّل
هر كارها
پاك كن از طینت زشت دل و دیده را
مُهر كن از نام خود كرده و پندارها
رخ بنما مه
لقا ظلمت دل سر
شود
منتظر وصل توست این همه دیدار ها
ای هنر آموز عشق ابجد و اعداد جو
سیرِ طوافت دوام ، همره زوارها
بند زگردن گشا خویش ز خود وا رها
جام شرابی بنوش از
خُم خمّارها
زمستان 1368 تهران